معلم پای تخته داد میزد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود. ولی آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم میکردند؛ وان یکی در گوشهای دیگر «جوانان» را ورق میزد. برای اینکه بیخود های و هو میکرد و با آن شور بیپایان، تساویهای جبری را نشان می داد. با خطی ناخوانا بر روی تختهای کز ظلمتی تاریک غمگین بود، تساوی را چنین بنوشت: «یک با یک برابر است...» از میانِ جمع شاگردان یکی بر خاست، همشیه .......یک نفر...... باید بپاخیزد؛ به آرامی سخن سر داد: تساوی اشتباهی فاحش و محض است! ,کلاس درس,فقر,دانش آموز فقیر,معلم,گلسرخی, شعر معلم ...ادامه مطلب
مادرم پنجره را دوست نداشت... با وجودی که بهار از همین پنجره می آمد و مهمان دل ما می شد.... ,شعر زیبا,مادر , فقر,زمستان , باران, پنجره ...ادامه مطلب